محبت
نویسنده: مرجان(دوشنبه 85/6/6 ساعت 10:20 عصر)
گو هر خود را به هر سنگ نا قابل مزن
صبر کن گوهر شناس قابلی پیدا شود
***********************
روزی دانی کیستم
که ایی و ببینی نیستم
تو ی این دنیای رنگی
چه معنی داره دو رنگی
من رنگ عشق رنگ بیرنگ
تو رنگ حیله و نیرنگ
من و تنها گذاشتی توی غربت
رها کردی من تو دنیای بیرنگ
من و دادی دست بیگانه
نگفتی خانه ای داره نداره
من و تو غربت و تنهایی شب
گذاشتی با دو دست عاشقانه
تو رفیق نیمه راهی
که تو وجودت عشقی نداری
تو همش دروغ می گفتی
که دوستم داری همیشه
منو تنها نمیگذاری
اما تو دروغ می گفتی
تو می گفتی که از عشقت میمیرم
چون به عشق تو اسیرم
تو دروغی تو دروغی تو دروغی

لیست کل یادداشت های این وبلاگ